بلبل زبون خونه ی ما
صبح که داشت صبحونه اش رو میخورد برق قطع شد یا همون (رفت خودمون) با ناراحتی بلند شد و گفت برق رفففففت . بیاااااد. بعد هم داداش متین هم ازخواب بیدارشد رفت کنارش و گفت: سیام دادااش برق رفففت نمیدونم کجا رفت . دستم با روغن کمی سوخته بود همین که دید گفت ماساژ بدم؟ بعد هم رفت کتابش و آورد و دستم و باد می زد تا نسوزه. عزیییییییییزم با توجه به کتابای حسنی و سی دی هاش : داره با حیووناش بازی میکنه : مرغه رو برمی داره می گه : حسنی بیو تو چوچه بازی بوتن با جوجه( حسنی برو توکوچه بازی بکن باجوجه) بعد هم اردکه رو برمی داره میگه حسنی بیااااا باهم بییم شنا ( حسنی بیا باهم دیگه بریم شنا) شبی که مهمون داشتیم ( دوستامون ) ...