متين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جانمتين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

پسران من

بدون عنوان

لحظه هایی است که انسان خسته ست  خواه از دنیا از زندگی از مردم  گاه حتی از خویش... نشود خوشدل با هیچ زبان ...  نشود سرخوش با هیچ نوا نکند رغبت بر هیچ کتاب نه رسد هیچ باده به دادش "نه برد راه به دوست" گویی همه غمهای جهان در دل اوست ! فریدون مشیری ...
11 مرداد 1392

بی خیال ...

                                     بی خیال نداشته هایت ...  بی خیال دلتنگی هایت ...    بی خیال هر چه که خیالت را نا آرام میکند  ...    به من بگو ببینم .... امروز نفس کشیده ای ؟   آری ؟   پس خوشا به حالت .      عمیق نفس بکش ... عمیق عشق را ... زندگی را ... بودن را ... بچش ... ببین..لمس کن    و با تک تک سلولهایت فریاد بزن " معبود من شکر که مرا جان بخشیدی "     ...
24 فروردين 1392

" بوي عيدي "

(((  بـوی عیــد  ))) آهنگ از : اسفندیار منفردزاده  خواننده :  فرهاد مهرداد    بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی، بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،  بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! شادی شکستن قلک پول، وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،  بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،  با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا، شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،  برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها، با اینا زمستونو سر می‌کنم، با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم! عشق یک ستاره ساختن با دولک، ...
18 اسفند 1391

باراااااااااااااان !!

چــه غمگــینانه است وقتی در بــاران به تــو چــتر تعــارف می کـنند ! پـــرده را کـــنار مــیــزنم ، بــاران خــودش را  مــی زند  بــه شــیــشـه  مــن خــودم را بــه  آن  راه ! تمــام چــیزی کــه بــاید از زنــدگـــی آمــوخــت . . .
23 دی 1391

مپرس

  گاه نگاهم بر آسمان می‌رود و بی هیچ ستاره‌ای به زمین باز می‌گردم. راستی تو می‌دانی چرا تا شب نشود، ستاره‌ها را نمی‌توان دید. انگار روشنایی روز چشممان را کور کرده باشد. خورشید دلش می‌خواهد در مقابل آن همه ستارۀ بی‌کران، خودنمایی کند. خودش را به ما نزدیک کرده که بگوید من از همه ستاره‌ها بزرگترم، ولی نمی‌داند که ما خیلی وقت است فهمیده‌ایم ستاره‌های بزرگتری هم در این ناکجاآباد هست؛ هرچند خورشید خودمان را دوست‌تر می‌داریم. البته این را هم بگویم، اگر ستاره هم در آسمان باشد مرحم دل ما نیست. دل که بگیرد دیگر فرقی نمی‌کند از که و از کجا گرفته باشد. خودش می‌گیرد و تا...
3 دی 1391

بدون عنوان

  چه عيبي دارد بگذار من حوا باشم با سيبي كه نمي دانم در دستهاي من است با چشم هاي تو از سرسره زمان بالا برويم و از قله بهشت روي زمين سر بخوريم  من زن بشوم تو مرد من ناز بانو تو نياز دست هايمان پر باشد از سوغات لب هايمان پر از سكوت بيا اينبار تنها عشق بياوريم از بهشت نه من از سيب گاز خورده چيزي بگويم نه تو از چشمك يك فرشته بيا رازداري كنيم اينبار چه عيبي دارد بگذار من حوا باشم...تو آدم من لالايي هاي عاشقانه بخوانم تو گهواره دنيا را ارام  تكان دهي.......         ...
14 آذر 1391

ًًًًباروووون ً

  پنجره را باز کن ...و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر ... خوشبختانه ...باران ...ارث پدر هیچکس نیست ... !! " حسین پناهی "
15 آبان 1391

دلتنگي

گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم و باختن ها را و صدای شکستنها را و وجدانم را محاکمه می کنم! من کدامین قلب را شکستم و کدامین امید را نا امید کردم و کدامین احساس را له کردم و کدامین خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگم؟!!
29 مهر 1391

ما

ما سالهاست که بر زلف برکه و پای صنوبر  و شانه ی باران نوشتم خیالت به معجزه می ماند وقتی می آید به همه جای اینجا وسواس دارم به هر جا که تو را داشت و دلم نداشت این روزها خیلی زود دارد دیر می شود هر روزی که می گذرد حرفها و گمانها توی دلم درد می شوند هر بار که حالم را می پرسند می گویم خوبم تنها تکه ایی تنهایی در چشمم فرو رفته است هر عصر برایت چایی انتظار دم می کنم با طعم دلت وقتی می آیی  حتی نبض انگشتانم در لمس قلبت می زند حال این روزهایم اصلا در واژه نمی گنجد عشق هر از گاهی پایانش را از من جویا می شود اما قلبم را میبیند که هر بار در تلاقی تمشک لب هایت در جغرافیا...
22 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسران من می باشد