متين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جانمتين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

پسران من

سفر

داريم آماده ميشيم براي يه سفر چند روزه پاييزي. سفرنامه ش در پست بعدي✈️👨‍👩‍👦‍👦
26 آبان 1394

مهمانان عزيز

روزهاي كسلي و خستگي و عصبي بودنت ، روزهايي كه دوست داري يك پتوي ضخيم به دور خود بپيچي و فقط و فقط بخوابي  ، روزهايي كه هر ماه تكرار ميشوند كه با تكرارشان آه ميكشي از خستگيهايش و علائم دردناكش و از تاخيرش نگران كه چه اتفاقي براي بدنم افتاده و چرا هورمونهايم به هم ريخته و به دنبال درمانش ميروي . اما همان روز كه زير پتو چپيده اي با پيامك خواهر جانت يادت مي آيد كه به او قول همراهي در خريد داده اي و با همان حالت با او سه ساعت  بازارگردي ميكني و بعد بايد به دنبال دردانه ي كوچك به مهد بروي و برايشان ناهار روز قبل را گرم كني و خود سري به شركت مورد نظر زده براي كارهايت  و وقتي درب و داغان ميرسي و دوباره ميچپي زير پتو همسر جان كه تازه ...
20 آبان 1394

جاي خالي پسرانم

هفته آخر مهر با محرم شروع شد و با باران زيباي پاييزي كه بي وقفه ميباريد .متين جانمان با عمه ها راهي سفر ولايت شد براي چند روز تعطيلي و دهه محرم و شوق بي نهايتش براي رفتن و كسرا جانمان هم چهارشنبه بعد از كلاس موسيقي به منزل مادر جانمان راهي شد كه آنجا بماند براي چند روزي كه او نيز شوقي داشت براي ماندن و اصرار بر اينكه من به خونه برنميگردم و ما مانديم و خانه اي كه دچار سكوت زده گي شده بود پس تصميم گرفتيم با همسر جانمان خيابان گردي كنيم آنهم در آن روز باراني كه بسيييار هم چسبيد.ناهارمان را تذري اي كه آورده بودند خورديم پاييز با کرشمه از راه رسید من و این باد سرد پاییزی در لا به لای این برگها دیده می شویم باد به آشوبش می ناز...
1 آبان 1394

قصه خواني

پسرك  پنج سال و هشت ماه  و هفده روزه من عاشق كتاب  اونم قصه هاي قبل از خوابش هست طوري كه اگر نتونم يه شب براش بخونم كتاب به دست دنبالم اينور اونور مياد و التناس كنان ميگه براش بخونم چون خوب نميخوابه اگه قصه ش و نخونم واسش و ميگه خواب بد مي بينم ☺️ و يكسالي ميشود كه مجموعه زيباي فرانكلين و داره و شبي نيست كه يكي دوتا از اونو نخونه اين نخونه يعني واقعا بسياري از اون و حفظه و گاهي براي من كتاب ميخونه بخصوص شروع كتابش كه معمولا با توانايي هاي فرانكلين اين لاكپشت سبز زيبا و باهوش آغاز ميشه مثل فرانكلين ميتونه بند كفش و زيپ لباسش و ببنده يا فرانكلين ميتونه با انگشتاش بشماره و....         گاهي هم اونقدر...
25 مهر 1394

هفته سوم پاييز٩٤

سلاااام پاييزي من را پذيرا باشيد😃 پاييز زيباي امسال خودش و زودتر به ما رسونده با برگريزون هاش و بادهاي نه چندان سردي كه بي وقفه ميوزد .حس پاييز و هفته ي گذشته وقتي يه سفر دو روزه با مامان و دختر خاله جانمان سمت ياسوج رفتيم و زير درختان تنگ تيزاب دراز كشيديم و برگهاي سستي كه با هر وزشي پايين ميريختند و مسافران كمي توي جاده اي كه هميشه ترافيك هاي سنگين ميشد اون هم آخر هفته ها و ما بسي لذت برديم از سكوت و خلوتي جاده🍂🍁  هر چند دردانه ي كوچكمان روز بعد از برگشت و صبحي كه شروع مهد و مدارس بود با تب و سرفه از خواب بيدار شد و با هر ناله و سرفه اي دلمان ريش ميشد و اي كاش هايي كه هر مادري به خود ميگويد كه كاش خودم مريض ميشدم و دردانه ي كو...
3 مرداد 1394

یک سال گذشت

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام بعد از یک سال که پست جدید نگذاشتم  دلایلی مثل  اسباب کشی به خونه ی جدید ( خونه ی خودمون ) و نت نداشتن یه مدتی و کارهای نیمه تموم خونه و صد البته تنبلی خودم بالاخره تشریف فرما شدیم این پست فقط و فقط سپاسگذاری از همسرمه . ازش تشکر می کنم به خاطر تمام تلاشها و زحمتهایی بی دریغش برای آسایش ما . ازت بسیار ممنونم عزیزم و امیدوارم همیشه سالم و شااااد باشی                                        ...
3 دی 1393

متین من

این روزهای آخر پاییزمان را به شدت به درسهای متین رسیدگی میکنم این به شدت و که گفتم یعنی بیشترین وقت و اترژی من این کلاس ششمی مان گرفته .امسال سال سر نوشت سازیه برای متین چون باید بهترین نمره ها رو داشته باشه تا بتونه تو آزمون سال دیگه( متوسطه 1) قبول بشه . سیستم آموزشی هم خودش مونده که باید چیکار کنه سه ماه از سال گذشته و سه دوره آموزشی از نظر نمره بندی یا توصیفی اجرا کردند( توصیفی- نمره ای - توصیفی).                کتایهای جدید ششم که یه دوره سه ماهه تابستان آموزش دادند به معلمهای کلاس پنجمی که بیان و بشن معلم ششم . بسیار مفهومی ست کتابها . کتاب ریاض...
1 دی 1392

کسرای شیرین من

اینا رو چند ماه پیش آماده کرده بودم   تو ماشين داريم ميريم خونه عمو حسين و خاله نازي به داداشش ميگه : دادااااش صبح بيرون كي ميريم شب ؟ !! -------------------------------------------------------------------- داره با داداشش فوتبال بازي ميكنن بعد متين پاش ميخوره به ميز و آخ و اوخ ميكنه بهش ميگه : ببشيد معذيت ميگام !! --------------------------------------------------------------------- اين روزا كسرا سر هرچيزي جيغ و داد راه ميندازه و صحبت هاي ماهم فايده نداره بهش ميگم بروتواتاق هروقت گريه ت تموم شد بيا بيرون بعد دهنش و گرفته محكم مياد بيرون يواش تو گوش من ميگه مامان من صدا نميدم ---------------------------------------------...
19 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسران من می باشد