جاي خالي پسرانم
هفته آخر مهر با محرم شروع شد و با باران زيباي پاييزي كه بي وقفه ميباريد .متين جانمان با عمه ها راهي سفر ولايت شد براي چند روز تعطيلي و دهه محرم و شوق بي نهايتش براي رفتن و كسرا جانمان هم چهارشنبه بعد از كلاس موسيقي به منزل مادر جانمان راهي شد كه آنجا بماند براي چند روزي كه او نيز شوقي داشت براي ماندن و اصرار بر اينكه من به خونه برنميگردم و ما مانديم و خانه اي كه دچار سكوت زده گي شده بود پس تصميم گرفتيم با همسر جانمان خيابان گردي كنيم آنهم در آن روز باراني كه بسيييار هم چسبيد.ناهارمان را تذري اي كه آورده بودند خورديم
پاييز
با کرشمه از راه رسید
من و این باد سرد پاییزی
در لا به لای این برگها
دیده می شویم
باد به آشوبش می نازد
برگها را رُل می کند”
من هم از نقطه چین چشم هایت
تا دهخدای پیر واژه هایم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی