شعر
اوج این روزها در مسیر تمام فرضیه های نا تمام ایستاده ام با طرحی ساده از خودم دستهایم را بر واژه های فروریحته می کشم که از چسبندگی کاغذ بی زارند تنها می خواهند من را بنویسند برای تو به اوج که می روی شاه نشین ذهن من می شوی تو آهسته تر می شوی اما چشمانم تو را بلند تر میبیند در فصل ذهن من همه فلسفه های جهان می سوزد و بهای تردید را یک عمر عاشقی پس می دهد از آن زمان که رفتی روزهای زیادی گذشته است برای کسی که شبانه روز خیالش دسته گل به آب می دهد این واژه ها دقیق ترین مقداریست که می تواند روزهای بی تو بودن را متر کند من هر بار خانه ام را به هم می ریزم اما خوش عکسیت ...