شعر
وقار امشب امواج سرکش اشتیاق ساحل عشق مرا درنوردید ومن را به روزهای دمیدن گل در رویا برد روزی که در پیراهنی ازحریر ابر به لهجه باران با من حرف می زدی وتمام وسعت دلم لبالب از.... وقار امشب امواج سرکش اشتیاق ساحل عشق من را درنوردید و من را به روزهای دمیدن گل در رویا برد روزی که در پیراهنی از حریر ابر به لهجه باران با من حرف می زدی و تمام وسعت دلم لبالب از زلال تو می شد آن روز تو گویا تر از نسیم بودی و این را پرنده مهاجری به من گفت” که از نگاهت جان گرفته بود با چشمانت او را تا گل مهتاب پرواز دادی او وقار با شکوه تو را دید که ترانه دوست داشتنت را با طعم شبنم به آواز نسیم قلبم سپرد از همان روز با خودش درگ...