جرالدين, در نقش ستاره باش و بدرخش ,اما اگر فرياد تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی آور گلهايی که برايت فرستاده اند به تو فرصت هوشياری داد بنشين و نامه ام را بخوان. من پدر تو هستم.امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم به روی زمين بيا و زندگی مردم را تماشا کن; زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالی که پاهايشان از بينوايی می لرزدو هنرنمايی می کنند . من خود يکی از ايشان بوده ام.جرالدين دخترم ,تو مرا درست نمی شناسی در آن شب های بس دور با تو قصه ها بسيار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم آن هم داستانی شنيدنی است . داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترين صحنه های لندن آواز می خواند و ...