خاطرات نوروز ٩١
نوروز امسال به دلیل کار بابایی جایی به جز دیار کودکیمون نرفتیم . ٢٥ اسفند لامرد بودیم تا ١٢ فروردین . تو این هفده روز خیلی از اقوام ودیدیم . البته بابایی که برگشت شیراز وما خونه ی مامان جون بودیم و همه جا رو با همدیگه میرفتیم. پدر بزرگ خوبم که چند ماه پیش افتاده بود وپاش هنوز اذیتش میکرد و مثل سابق نمی تونست راه بره ولی کلام شیرینش و داشت و از خوابهایی که دیده بود و ازگذشته ها برامون می گفت و مادر بزرگ مهربانم که او هم از درد پا می نالید مثل همیشه نمیتونست با اومدن مهمونها جایی بنشینه و مدام از مهمونهاش پذیرایی میکرد واصرار ما برای اینکه اونو چند لحظه ایی استراحت بدیم بی فایده بود . بهترین دوران زندگیم ( کودکی ) در کنار این دو عزیزگذشت . من همیشه دلتنگ آن روزهایم که بازگشتی در آن نیست.
خلاصه تو اون تعطیلات سه تا عروسی رفتیم و دیدارها با دوستان واقوام تازه گشت . یه چند باری هم مرکز خرید ده شیخ رفتیم که اونجا هم قیمتها نسبت به سال گذشته بالا رفته بود. و یک شب هم با عمه ها و عموها کنار دریای تبن رفتیم . دو ساعتی تا اونجا راهه وشب خیلی خوش گذشت . عمو حسین زحمت ماهی روکشیده بود و همون جا آماده کردند و بیست نفر آدم و سیرکردند دست گلشون درد نکنه. شب خیلی سرد بود همه تو چادر خوابیدیم وصبح هم هوای بسیار خوبی داشت هوای ابری و آقایون که رفتند شنا و خانمها هم تو ساحل کنار دریا و بچه ها مشغول آب بازی شدند . کسرا که برخلاف بقیه بچه ها دریا رو خیلی دوست داشت ولی از اینکه پاهاش تو شنهای ساحل کثیف می شدابراز ناراحتی می کرد و هر چقدر پاهاش و با آب می شستیم گریه هاش تمومی نداشت حالا تو عکسهای پایین چهره اش کاملا مشخصه ناراحته بالاخره هم مامانم یه چادر پهن کرد و اونو رو پاهای خودش نشوند شیطونک هم آروم شد.
روز سیزده بدر هم شیراز بودیم چون همینکه از سفر اومدیم کسرا سرماخورد و منم مثل هرسال بعد از عید خونه تکونیم شروع میشه و من وکسرا خونه موندیم و بابایی ومتین به جمع عموها وعمه ها در کوه پیوستند.
روز پانزدهم هم عمه حمیده خواهر شوهر کوچیکه با آقا مهدی پیمان عشق بستند و یه مهمونی کوچولو ترتیب دادند بهشون تبریک میگم و آرزوی بهترینها رو براشون دارم .
اینم از عکسهای تعطیلات
متین گلم و کسرای نازم
هدیه و هدی دوقلوهای عمه فاطمه
متین و شنهای تمیز ساحل
علی آقای عمو حسین مشغول بازی