متين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جانمتين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

پسران من

قصه ي تولد كسرا

1391/1/30 15:38
نویسنده : مامان
431 بازدید
اشتراک گذاری

امروز يكي از بهترين روزهاي زندگيمه ، تولد دوسالگي عشقم كسراست .niniweblog.com باورم نميشه زمان به اين سرعت ميگذره . مي خوام تواين روز از پسركوچولوم بگم كه عاشقشم . انگار همين ديروز بود كه فهميدم يه موجود كوچولو رو تو دلم دارم يه موجودي كه همه چيزش وابسته به منه براي همين با تمام وجود ازش مراقبت مي كردم .تو همون دوران جنيني باهاش حرف مي زدم ، شبها براش لالائي مي گفتم ، نوازشش مي كردم ، موسيقي هاي آروم براش مي گذاشتم ، كتاب مي خوندم ، جاهاي پرسروصدا نمي رفتم . هر موقع كه نوبت دكترداشتم مي رفتم و صداي قلب كوچولوش رو مي شنيدم اشكم سرازير مي شد وخداروشكرمي كردم كه سلامته.niniweblog.com نگرانيم نسبت به سلامتيش تا موقع تولدش ادامه داشت ، تا اينكه ديدمش و خيالم از بابت همه چيز راحت شد . از همون لحظه اي كه جواب آزمايش مثبت رو نشون داد عاشقش شدم ، چه حس خوبيه مادرشدن . هيچ موقع نمي خواستم ونمي خوام اين حس قشنگ رو با چيزديگري وكس ديگري عوض كنم . اسمش وقبل از تولدش انتخاب كرديم . تقريبا جلسات آخري بود كه پيش دكتر مي رفتم اون روز با متين رفتم چون خيلي دوست داشت از مانيتور ني ني خوشگلمو ببينه ، دكتر بهش گفت دوست داري ني ني چي باشه ومتين هم مثل هميشه كه آرزوي يه داداش روداشت گفت : پسره . بعد باهمديگه به مانيتور نگاه كرديم ، متين اينقدرذوق كرده بود كه چقدر كوچولوه وتكون مي خوره ووقتي دكتربهش گفت پسره ومن خدا رو هزارمرتبه شكر كردم . متين داد زد هورا هورا ديدين گفتم پسره بالاخره آرزوم برآورده شدniniweblog.com ودکتر هم كلي خنديد. خلاصه اومديم خونه . مامانم هم ده روز قبل از تولد كسرا اومده بودوبراش وسايل نوزادي رو آورده بود. روز ٦ بهمن براي كارهاي بيمارستان با مجيدبه بيمارستان رفتيم همه چيز به خوبي پيش رفت و روز ٨ بهمن ساعت ٦ صبح بيدارشديم . مامان همه ي وسايل رو آماده كرده بود . خاله صغري هم اومده بود پيش متين كه ظهر از مدرسه مياد تنها نباشه. با مجيد ومامان رفتيم بيمارستان ، معاينات قبل از عمل و لباس پوشيدم ورفتم تواتاق . ساعت ٧:٣٠ كوچولوي من بدنيا اومد. چشم كه بازكردم دستم تو دست مجيد بود وداشت باهام حرف مي زد عمه زهره كسري روبغل كرده بود ومي گفت نگاه كن كبري بچه ت سالمه وچه خوشگله .

چقدر كوچولو بودي عزيزم ، چه دستاي كوچولوي نازي با اون انگشتان بلندت ، لباس سرهمي نارنجي باكلاهش واقعا برازندت بود. عزيز دلم توي خواب شيريني بودي . پرستار وزن 3320 و قد 46 نشونمون داد وآزمايشاتي كه نشون مي داد فاويسميه گل من وگفت ارثيه، اما تا اونجايي كه اطلاع دارم كسي ازماها فاويسمي نبوده. خلاصه همه اومده بودند بيمارستان باباجون ، بي بي ، عمه ها همه بودند ، عمو حميد وزن عمو وبچه هاش. بعدش هم بابا جون توگوشش أذان واقامه گفت . شب هم مامان ومجيد پيشم بودند و وتا صبح مجيد كنارتختم نشسته بود وهر دو تا صبح نخوابيديم. روز بعد به خونه برگشتيم ، خاله صغري با عمه رباب اتاق رو آماده كرده بودند واستقبال خوبي از ني ني كردند . متين يه بار اومد بيمارستان پيش داداشش وبعد از اومدن به خونه هم اومد دست من وگرفت تا منو ببره تو خونه . خيلي خيلي خوشحال بود ومدام دستاي كسرا رو مي بوسيد.

عزيزدلم خوش اومدي به دنياي مامان وبابا ، عاشقتم وبراي هميشه عاشقت مي مونم . از اينكه اومدي به زندگيم ممنونم . خوشي هاي زندگيم و چند برابر كردي . تولدت مبارك پسركم ، دوستت دارمتصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شیما
9 بهمن 90 15:33
ایول زن عمو.....
پس کووووووو عکسا که قول داده بودی؟!!!!!


بازم ايول به شيما جون ، مشكل كامپيوتره كه حل شد حتما ميزارم. بازم ممنون كه سرزدي
مامان کیارش
18 بهمن 90 18:26
تولد گل پسرتون مبارک....پسر من فاویسمه ...ما هم کسی رو نداشتیم که فاویسم باشه...خیلی چیز مهمی نیست خدا رو شکر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسران من می باشد