شیرین زبون من !
تو آشپزخونه بودم . صدام میزنه : مامان بیااااا
من : کجا بیام مامان
میگه : بیا اتاق آبی !! ( اتاق داداش متین )
داشت بدو بدو میکرد و خورد زمین بعد هم به من نگاه کرد و گفت : اوتادم ( افتادم ) !
گفتم : اشکال نداره عزیزم پاشو!
بلند شد وگفت : پاشیدم ( پاشدم )
بازم یه روز دیگه که خورده بود زمین و این دفعه رو کیف خرسیش افتاده بود و قفسه ی سینه ش زخمی شده بود و اونم داشت گریه میکرد . چسب زدم و بغلش کردم با ناراجتی زخمش و نگاه می کردم . صورتم و با دو تا دست کوچولوش گرفت و گفت اوب میشه مامان ! ( خوب میشه )
مهمونمون نسیم کوچولو دختر عمو حسین بود. پنج دقیقه بعد رفت و کتاب کلاغ پر مزینانی رو آورد و شروع کرد به خوندن براش
نسیم میاد بارون میاد
آواز میخونن باروناااا
صداشون و گوش می کنیم
ما هم می خونیم با اونااااا
داشتم یادداشت برمی داشتم و چهار زانو رو زمین نشسته بودم . اومد رو پام نشست و دفترش هم دستش بود و داشت خط خطی می کرد . یه کم که گذشت گفتم : میشه پاشی پام درد گرفت !
من : پات درد گرفت؟ آهااااااااا
بعدهم گفت : آروم باش آروم باش !!
من : بشین رو زمین عزیزم . پام خیلی درد گرفت !
دوباره گفت : پات دردگرفت ؟ آهاااااااااا
صبح که بیدار شده بود صبحونه که خورد رفت سریع پشت میزش نشست و تودفترش شروع به خط خطی های مخصوص خودش کرد و گفت : ببشید دایم مینویسم میم مدسه . ایاس دایم.( ببخشید دارم می نویسم . می رم مدرسه . کلاس دارم )
داریم ناهار میخوریم اونم دونفری من و شاهزاده کوچولوم. یه دفعه نگام میکنه و با ناراحتی میگه دیر شده دیرشده!!
من :چی دیرشده عزیزم؟
میگه : بریم دنبال داداشی مدرسه . دیرشده . عزیز دلم نگران داداش متینش هست