بلبل زبون خونه ی ما
صبح که داشت صبحونه اش رو میخورد برق قطع شد یا همون (رفت خودمون) با ناراحتی بلند شد و گفت برق رفففففت . بیاااااد. بعد هم داداش متین هم ازخواب بیدارشد رفت کنارش و گفت: سیام دادااش برق رفففت نمیدونم کجا رفت .
دستم با روغن کمی سوخته بود همین که دید گفت ماساژ بدم؟ بعد هم رفت کتابش و آورد و دستم و باد می زد تا نسوزه. عزیییییییییزم
با توجه به کتابای حسنی و سی دی هاش :
داره با حیووناش بازی میکنه :
مرغه رو برمی داره می گه : حسنی بیو تو چوچه بازی بوتن با جوجه( حسنی برو توکوچه بازی بکن باجوجه)
بعد هم اردکه رو برمی داره میگه حسنی بیااااا باهم بییم شنا ( حسنی بیا باهم دیگه بریم شنا)
شبی که مهمون داشتیم ( دوستامون ) آخر شبی که همه رفتند و کلی هم براشون شیرین زبونی کرد وآواز سرداد و دف داداشش و زد گرسنه شده بود و غذاش و آوردم که خودش بخوره و منم وسایل ها رو جمع وجورکنم یه کم میخورد بلند میشد دور میزد دوبار یه قاشق دیگه . بهش گفتم مامان غذات و بخور تموم که شد بلند شو . گفت : باااشه مامان اول ( قول ) میدم!!
مکعب های رنگیش و رو هم گذاشته رفته بالا میگه مامان ببین هجیو دیست کردم ( هویج درست کردم)
دارن با داداشش با دو تا دسته مثلا بدمینتون بازی میکنن و اصرار که دستت و اینجوری بگیرکه من گرفتم بعد که متین به خواستش تن میده بهش میگه : آفرین بچه ی اووووووب ( خوب )
موقع فوتبال بازی کردن باهمدیگه میگه : داداش من مشی هشتم ( مسی هستم ).
داشتم کمر باباش رو ماساژ می دادم نگاه میکنه میگه : مامااااان بلند ماساژ نده!!
تو یه ظرفی دون ریختم که بده به مرغ ها بعد مرغه بدوبدو میاد از تو ظرفش نوک میزنه میخوره بهش میگه صبرکن مرغه به خروسه هم بدم دیگه !!
تکیه های مبل ها رو برداشته و رو زمین صف داده و از روشون میپره بعد هم میره بالای مبل از اونجاهم میپره روشون بهش میگم مامانی پات درد میادهااا. میگه نه نمیاد مامان . بعد از چند دقیقه صداش اومد که افتاد و گفت اوووووخ خراب شدم