متين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جانمتين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

پسران من

بلبل زبون خونه ی ما

1391/10/11 11:39
نویسنده : مامان
589 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که داشت صبحونه اش رو میخورد برق قطع شد یا همون (رفت خودمون) با ناراحتی بلند شد و گفت برق رفففففت . بیاااااد. بعد هم داداش متین هم ازخواب بیدارشد رفت کنارش و گفت: سیام دادااش برق رفففت نمیدونم کجا رفت .چشم


دستم با روغن کمی سوخته بود همین که دید گفت ماساژ بدم؟ بعد هم رفت کتابش و آورد و دستم و باد می زد تا نسوزه. عزیییییییییزمبغل


با توجه به کتابای حسنی و سی دی هاش :

داره با  حیووناش بازی میکنه :

مرغه رو برمی داره می گه : حسنی بیو تو چوچه بازی بوتن با جوجه( حسنی برو توکوچه بازی بکن باجوجه)

بعد هم اردکه رو برمی داره میگه حسنی بیااااا باهم بییم شنا ( حسنی بیا باهم دیگه بریم شنا)مژه


شبی که مهمون داشتیم ( دوستامون ) آخر شبی که همه رفتند و کلی هم براشون شیرین زبونی کرد وآواز سرداد و دف داداشش و زد گرسنه شده بود و غذاش و آوردم که خودش بخوره و منم وسایل ها رو جمع وجورکنم یه کم میخورد بلند میشد دور میزد دوبار یه قاشق دیگه . بهش گفتم مامان غذات و بخور تموم که شد بلند شو . گفت : باااشه مامان اول ( قول ) میدم!!ماچ


مکعب های رنگیش و رو هم گذاشته رفته بالا میگه مامان ببین هجیو دیست کردم ( هویج درست کردم)تشویق


دارن با داداشش با دو تا دسته مثلا بدمینتون بازی میکنن و اصرار که دستت و اینجوری بگیرکه من گرفتم بعد که متین به خواستش تن میده بهش میگه : آفرین بچه ی اووووووب ( خوب )قلب


موقع فوتبال بازی کردن باهمدیگه میگه : داداش من مشی هشتم ( مسی هستم ).خنده


 داشتم کمر باباش رو ماساژ می دادم نگاه میکنه میگه : مامااااان بلند ماساژ نده!!قلب


 تو یه ظرفی دون ریختم که بده به مرغ ها بعد مرغه بدوبدو میاد از تو ظرفش نوک میزنه میخوره بهش میگه صبرکن مرغه به خروسه هم بدم دیگه !!لبخند


تکیه های مبل ها رو برداشته و رو زمین صف داده و از روشون میپره بعد هم میره بالای مبل از اونجاهم میپره روشون بهش میگم مامانی پات درد میادهااا. میگه نه نمیاد مامان . بعد از چند دقیقه صداش اومد که افتاد و گفت اوووووخ خراب شدم آخ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نرگس
11 دی 91 11:50
وای جیگر طلا چقدر شیرین زبون هم هست.ولی ای کاش این مطالب همش با عکس همراه باشه.


مرسی نرگس جونم . چشم عکس هاش هم بزودی میزارم.بووووس
مامانی درسا
15 دی 91 3:12
ایییییییی جونم به این پسر .....هزار ماشاالله اون آخری خراب شدم کلی خندیدم جونمی


مرسي ماماني . خيلي كم پيداشدين خانمي؟
یاسمین مامان سورنا
16 دی 91 9:58
سلام ممنونم از اینکه به ما سر میزنید
بالاخره موفق شدم بیام وبتون
ماشالا چه پسرای نازی دارید خدا حفظشون کنه براتون
ایشالا بعد از سفر بازم میام پیشتون
موفق باشید


ممنونم دوستم . خوشحالمون كردي
مسیحا
18 دی 91 14:46
چه زیباست شرح اینهمه زیبایی


واي مسيحاي عزيزم . سورپرايزم كردي دوست من . خوش اومدي به كلبه ي ما
محبوبه
19 دی 91 7:38
فداش بشم .عزیزم حتما از طرف من ببوسش


قربونت برم لطف داري عزيزم
صفورا
15 بهمن 91 16:15
خوبه که از حرف زدناش مینویسی بعدنا که مردی شد واسه خودش کلی با اینا حال میکنه


واقعاًاااااا . اينو خوب گفتي صفوراجان
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسران من می باشد