متين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جانمتين جان متولد ٢٤ ارديبهشت ١٣٨١ و كسرا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

پسران من

گرفتاری های اسباب کشی

مدتی طولانی نبودم اول که نت خونه مون قطع شد و چون میخواستیم جابه جا بشیم گفتیم بزاریم خونه جدید. بعد هم تا اینجا وصل بشه طول کشید و خستگی اسباب کشی هنوز باهامه . از اون محیط آپارتمانی و محله ی شلوغ اومدیم بیرون و یه خونه با یه حیاط کوچولو گرفتیم تو یه محله آروم . دیگه از مشکلات آپارتمان نشینی خبری نیست اما خونه ی مستقل هم مشکلات خودش و داره . روزهای اول سختم بود و راحت خوابم نمی برد . عادت کرده بودم به محیط شلوغ آپارتمان با یه عالمه مراکز خرید جورواجور که نزدیکمون بود . حالا اینجا بجز دو سه تا سوپری و میوه فروشی چیز دیگه ای نیست . ولی خصلت آدما خوب و بدش ونمی دونم ولی خیلی زود با شرایط جدید خودشون و وفق می دهندکه من هم مستثنی نیستم . ا...
19 مرداد 1391

مکالمه های کسرا و من

یه مدتی هست باباش رو صدا میزنه بابات ؟!! بعد که ما متعجبانه نگاش میکنیم می گه : نه بااابااااییییی ! قبل از خواب داشتم مسواک می زدم که صداش و شنیدم : اَبَکه ی دو اَبَکه ی تِه اَبَکه ی یار اَبَکه مَنچ ( تبلیغ شبکه دو شبکه تو ) به جای دو و تو همه چی جایگزین می کنه . داداش مامان نی نی و ... بهش میگم بیا شلوارت و در بیارم بری ج . ی . ش کنی . میگه نهههههههههه. بعد از چند بارگفتن و انکار از او . روم رو اونور می کنم میگم منم ناراحت میشم . بعد میاد صورتمو با دستش میگیره و میگه دوووست ! و همه جای صورتمو بوس میکنه و بغلم میکنه و میره دستشویی داشتیم از خیابون رد می شدیم یه اتوبوس داشت کم کم به ما نزدیک می شد . دستش و جلو اتوبوس...
5 تير 1391

اندر حکایت های پسرم متین

آقا متین گل که با پایان مدرسه و کارنامه ی خوبی که گرفت هر روزش رو تقریبا با بچه های ساختمون فوتبال بازی راه انداختند+ بازیهای دیگه . PSP هم دیگه راه افتاده و البته بازم از نوع فوتبالیش  . کلاس دف همچنان پابرجاست و قراره دو سه هفته ی دیگه کنسرت برگزار کنند ( عکس هاش و درصورت برگزاری می گذارم ) . کلاس های شطرنجش هم به کندی پیش میره با این که یک سال و نیم هست داره میره تازه مدرک مقدماتی بهش دادند درصورتی که گفته بودند آخر فروردین وارد دوره ی پیشرفته میشه . راضی نیستم و اگه بتونم کلاسش و عوض میکنم. کلاس فوتبال همین روزها ثبت نام میشه البته خودش میگه فوتسال که سالنش هم نزدیک خونه ست. تا ببینیم چی میشه دیروز ازم اجازه گرفت که بره...
27 خرداد 1391

ما

ما سالهاست که بر زلف برکه و پای صنوبر  و شانه ی باران نوشتم خیالت به معجزه می ماند وقتی می آید به همه جای اینجا وسواس دارم به هر جا که تو را داشت و دلم نداشت این روزها خیلی زود دارد دیر می شود هر روزی که می گذرد حرفها و گمانها توی دلم درد می شوند هر بار که حالم را می پرسند می گویم خوبم تنها تکه ایی تنهایی در چشمم فرو رفته است هر عصر برایت چایی انتظار دم می کنم با طعم دلت وقتی می آیی  حتی نبض انگشتانم در لمس قلبت می زند حال این روزهایم اصلا در واژه نمی گنجد عشق هر از گاهی پایانش را از من جویا می شود اما قلبم را میبیند که هر بار در تلاقی تمشک لب هایت در جغرافیا...
22 خرداد 1391

دینگ دینگ .. بازی

در هفته بازیهایی که باهم انجام می دهیم را اینجا می گذارم آن هم مصور!! داشتیم باهم کاردستی درست میکردیم اونم بع بعی ... مواد لازم : مقوای سفید - پنبه - چسب ماتیکی - قیچی -چشمی های عروسک - یک عدد پسر خوردنی  با یک بشقاب یک گردی نسبتا بزرگ روی مقوا میکشیم و قیچی میکنیم بعد کسرا تمام مقوا را چسب مالی کرد و پنبه های گردالی شده را دستش می دادم واونم میچسبوندبعدهم چشمهاش و دهنش . همین. عکس رو فراموش کردم ازمراحل کاربگیرم .اما آماده شده اش می شه این :         بعد از اتمام کار دیدم با اضافه ی مقوا داره نقاشی می کشه اونم چیییییییییی ؟ صورت آدمک وااااااای داشتم ذوق مرگ میشدم اولین تصویر ذ...
17 خرداد 1391

حسین پناهی

می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است و بچسبانی پشت شیشه افکارت باید به خودت استراحت بدهی، دراز بکشی، دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی  در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند،آن وقت با خودت بگویی بگذار منتطر بمانند!!!!!!!!!!! ...
12 خرداد 1391

موفق در عملیات پوشک گیری !

  عمليات ما يك بار در ١٨ ماهگي رخ داد كه ناموفق بود بچه م اصلا نميدونست چه جوري بگه ج.ي.ش و بعد از چهار پنج روز ما در عمليات پوشك گيري شكست خورديم . وگفتيم زمان بگذره و كسرا خان به درك وفهمي از اين موضوع مهم برسه . نميخواستم كوچكترين استرسي بهش وارد بشه . زمان دوسالگي اش هم سرماخوردگي و بعدش هم مسافرت عيد و خلاصه شروع عمليات بعدي شد ٢٠ فروردين يعني كسرا دقيقاً دو سال و دو ماه و دوازده روزه بود. روز قبل از انجام عمليات رفتيم فروشگاه و خوراكي هاي كوچولو و خوشمزه اي كه دوست داشت رو چند بسته گرفتم به عنوان جايزه ( آب نبات چوبي هاي كوچولو و ژله هاي كوچولو ) اينجايي كه ميگم كوچك به دليل مضراتي كه اين نوع خوراكي ها دارن . ولي من ناچار بودم...
4 خرداد 1391

گردش آخر هفته

 دیروز با نازی جون و حسین آقا رفتیم باغ جنت . ناهار و اونجا خوردیم تا عصر حدود 6 برگشتیم                              اینم از عکس های بچه ها.......                                              نسیم کوچولو که موقع ناهار خواب بود و داشت غذاشو میخورد        ...
30 ارديبهشت 1391

تولد پسر عزیزم متین

    ٢٤ اردیبهشت آقا متین گلم شمع ده سالگیش رو فوت کرد و وارد ده سال دوم زندگیش شد                                و اما عکس های جشن چهار نفره ی ما.......                                                             ...
27 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسران من می باشد